هرسال....هرماه....هرهفته.....
همیشه و همیشه دیدارت آرزویی بود برایم...
آن به آغوش گرفتن هایت....
عطر تنت....نفس کشیدنت.......
و اما امروز......
باران می بارد............
یاد آخرین روز......
که یک پارچه سفید پایان داد به زندگی مظلومانه و عشق هامان.......
رفتی....اما بدون خداحافظی......
یادت رفت؟؟
همیشه دعوایم میکردی اگر هنگامه رفتن تورا از یاد میبردم.......
پس چرا مرا از یاد بردی و رفتی؟!………
این روزها سر مزار پاکت که پای می نهم عطرت از عمق وجودم حس میشود.......
و اشک ها جاری..........
چه لحظه ی غریبی ست وقتی دیگر بغض امانمان نمی دهد..................
پی نوشت:
مادربزرگ و پدربزرگ عزیزم تا ابد یادتان در ذهنم باقی خواهد ماند...........