همه می گویند این یلداست که عزیز است…یلداست که طولانی ست…یلداست که حالی خاص دارد…
و اما……
چه کسی دانست که یلدا برای من از شب های معمولی هم معمولی تر بود……
گمگشته ام.....
احساس مبهم.....
دلم گرفته است در این آشفته بازار دنیا
دلگیرم از بازی های بی پایان زندگی
دلگیرم از روزهای بی قراری که قرارم قرارش با دیگریست
دلگیرم از سردی این زمستان پر درد
دلگیرم از تنه ی خسته درختانی که دیگر پناهی برایم نگذاشته اند
دلگیرم از عشق …از احساس …از دیوانگی های این عالم …
دلگیرم از دست هایی که دیگر ندارند رمقی برای نوشتن…نوشتن برای او…
از اشک هایی که هر لحظه می بارد برای دیدارش ………
دوست داشتن هارا قدر بدانیم چون همینها اند که خاطرات رامیسازند و خاطره یعنی سکوتی غیرمنتظره میان خنده های بلند…………